پنجشنبه 09 فروردین 1403
EN

عمره مفرده

هفته وحدت بر عموم مسلمانان جهان مبارکباد.

هفته وحدت بر عموم مسلمانان جهان مبارکباد.

بسمه تعالی

مدیریت حج وزیارت مازندران میلاد منجی عالم بشریت حضرت محمد مصطفی (ص) ، سبط اکبرش امام جعفر صادق(ع) وهفته وحدت را به امت شهید پرور ایران وعموم مسلمان جهان تبریک عرض می نماید.

خلاصه ای از زندگی نامه پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله)

مقدمه

زندگي حضرت محمد (ص) از صدر اسلام مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار داشته است ؛ با اينهمه ، روايات بي‌شمار موجود در بيشتر جزئيات همداستان نيستند و به ويژه آگاهيهاي ما در باب زندگي آن بزرگوار ، پيش از بعثت ، به تفصيل شرح سيرة ايشان پس از بعثت نيست . به هر حال ، آنچه از مطالعه و بررسي زندگي وي در طول 63 سال در ذهن نقش مي‌بندد، بازتابي از تصوير ظهور پيامبري الهي و سرگذشت شخصيتي است كه با پشت سر نهادن دشواريهاي بسيار ، بي‌هيچ خستگي و نااميدي به اصلاح جامعه ، دست زد و توانست جزيره العرب را متحد كند و آمادة گستردن اسلام در بيرون از مرزهاي عربستان شود و از آن مهم تر ديانتي را بنياد نهد كه اينك يكي از مهم‌ترين اديان جهان به شمار مي‌رود .

از تولد تا بعثت

تولد حضرت محمد ( ص) بنابر بسياري از روايات در 17 ربيع الاول عام‌الفيل ( 570 م ) ، يا به روايتي 12 همان ماه در تقويم عربي روي داد . پدر پيامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيلة بزرگ قريش بودند ؛ قبيله‌اي كه بزرگان آن از نفوذ فراواني در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگاني اشتغال داشتند . عبدالله ، پدر پيامبر (ص) اندكي پيش از تولد فرزندش براي تجارت با كارواني به شام رفت و در بازگشت بيمار شد و درگذشت . بنابر رسمي كه در مكه رايج بود ، محمد (ص) را به زني به نام حليمه سپردند تا در فضاي ساده و پاك باديه پرورش يابد . وي 6 ساله بود كه همراه مادر براي ديدار خويشان به يثرب ( مدينه ) رفت‌، اما آمنه نيز در بازگشت ، بيمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزديك مدينه ـ به خاك سپردند. محمد ( ص) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نيز در 8سالگي وي درگذشت و سرپرستي محمد ( ص) بر عهدة عمويش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستي برادرزاده اش كوششي بليغ مي كرد . در سفري تجارتي به شام او را با خود همراه برد و هم در اين سفر ، راهبي بَحيرا نام ، نشانه هاي پيامبري را در او يافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت. از وقايع مهم پيش از ازدواج پيامبر ( ص ) ، شركت در پيماني به نام « حلف الفضول » است كه در آن جمعي از مكيان تعهد كردند « از هر مظلومي حمايت كنند و حق او را بستانند » . پيماني كه پيامبر (ص) بعدها نيز آن را مي‌ستود و مي‌فرمود اگر بار ديگر او را به چنان پيماني باز خوانند ، به آن مي‌پيوندد.

شهرت محمد (ص) به راستگويي و درستكاري چنان زبانزد همگان شده بود كه « امين » لقب گرفت و همين صداقت و درستي توجه خديجه دختر خويلد را جلب كرد و او را با سرماية خويش براي تجارت به شام فرستاد ؛ سپس چنان شيفتة درستكاري « محمد امين‌» شد كه خود براي ازدواج با وي گام پيش نهاد ، در حالي كه بنابر مشهور ، دست‌كم 15 سالي از او بزرگ‌تر بود . خديجه براي محمد ( ص ) همسري فداكار بود و تا زماني كه حيات داشت ، پيامبر همسر ديگري برنگزيد . او براي پيامبر ( ص ) فرزنداني آورد كه پسران همگي در كودكي در گذشتند و در ميان دختران ، از همه نامدارتر ، حضرت فاطمه‌( ع) است . از جزئيات اين دوره از زندگي پيامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهي چنداني در دست نيست ؛ جز آنكه مي دانيم نزد مردمان به عنوان فردي اهل تأمل و تفكر شناخته شده ، و از خوي و رفتارهاي ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود . از آداب و رسوم زشت آنان چشمگيرتر از همه بت پرستي بود و پيامبر (ص) از آن روي بر مي‌تافت . محمد (ص) اندكي پيش از بعثت ، دير زماني را به تنهايي در غار حرا، در كوهي نزديك مكه به سر مي‌برد و زمان را به خاموشي و انديشه مي‌گذرانيد.

از بعثت تا هجرت

گفته‌اند نخستين نشانه‌هاي بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او ، رؤياهاي صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته ، شبي در ماه رمضان ، يا ماه رجب است كه فرشتة وحي در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند . بنابر روايات ، پيامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتي در نزول وحي وقفه‌اي ايجاد شد و همين امر پيامبر‌(ص ) را غمناك ساخته بود ، ولي اندكي بعد فرشتة وحي باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهاي ديني و اخلاقي و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان ، و دلهاي آدميان از خدايان دروغين كرد .

پيامبر (ص) دعوت به توحيد را نخست از خانوادة خود آغاز كرد و اول كسي كه به او ايمان آورد ، همسرش خديجه ، و از مردان ، پسر عمويش علي بن ابي طالب ( ع) بود كه در آن هنگام سرپرستي او را پيامبر (ص) بر عهده داشت. در منابع فرق گوناگون اسلامي‌، از برخي ديگر همچون ابوبكر و زيدبن حارثه ، به عنوان نخستين گروندگان به اسلام نام برده اند، اما بايد در نظر داشت كه اين موضوع براي مسلمانان در گرايشهاي مذهبي گوناگون پيوسته افتخاري بود و بعدها به زمينه اي براي منازعات كلامي ميان آنان تبديل شد . هر چند دعوت آغازين بسيار محدود بود ، ولي شمار مسلمانان رو به فزوني داشت و چندي برنيامد كه گروه اسلام آورندگان به اطراف مكه مي‌رفتند و با پيامبر (ص) نماز مي‌گزاردند.

3 سال پس از بعثت، پيامبر(ص) دستور يافت تا همگان را از خاندان قريش گرد آورد و دعوت توحيد را در سطحي گسترده‌تر مطرح سازد . پيامبر (ص) بدين كار دست زد ، اما دعوتش اجابتي چندان نيافت و بر شمار اسلام آورندگان قريش نيفزود. بايد گفت با آنكه اشراف مكه دعوت جديد را كه بر وحدانيت خدا و برابري انسانها تاكيد بسيار داشت ، بر نمي‌تافتند ، اما فرودستان و بي‌چيزان ، دين جديد را با دل و جان پذيرا بودند و گروه گروه به آن مي گرويدند و برخي از ايشان همچون عمار ياسر و بلال حبشي بعدها از بزرگان صحابه شدند . رفتار قريشيان و به طور كلي مشركان مكه اگر چه نخست با ملايمت و بيشتر با بي‌اعتنايي همراه بود ، ولي چون بدگويي از بتان و از آيين و رسوم پدران آنان فزوني يافت ، قريشيان بر پيامبر ( ص) و مسلمانان سخت گرفتند و خاصه ابوطالب عموي پيامبر ( ص) را كه جداً از او حمايت مي‌كرد ، براي آزار پيامبر (ص) در تنگنا قرار دادند . از يك سو تعرض قريشيان و ديگر قبايل به مسلمانان و شخص پيامبر‌(ص) فزوني مي گرفت و از ديگر سو در صفوف قريشيان نسبت به مخالفت با پيامبر (ص) يا حمايت از او ، دو دستگي پديد آمد .

سختگيري مشركان چندان شد كه پيامبر (ص) عده‌اي از اصحاب را امر كرد تا به حبشه هجرت كنند و به نظر مي‌رسد كه برخي از اصحاب نيز ميان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده اند . در سال ششم بعثت ، سرانجام قريشيان پيماني نهادند تا از ازدواج يا خريد و فروش با خاندان عبدالمطلب بپرهيزند . آنان پيمان خويش را بر صحيفه‌اي نوشتند و به ديوار كعبه آويختند. از آن سوي ، ابوطالب و كساني ديگر از خاندان او نيز همراه پيامبر‌(ص) و خديجه به دره‌اي مشهور به « شعب » ابوطالب ، پناه بردند و تا جايي كه ممكن بود ، نه كسي به آنجا مي آمد و نه خود از آن بيرون مي شدند . سرانجام ، پس از آنكه خطوط آن صحيفه را موريانه از ميان برده بود ، قريشيان پذيرفتند كه مخالفان را رها كنند و از محاصره ايشان دست بردارند ( سال 10 بعثت ) . بدين سان پيامبر (ص) و خاندان او از تنگنا رهايي يافتند. اندكي پس از خروج پيامبر (ص) از شعب ، دو تن از نزديك‌ترين ياورانش ، خديجه و ابوطالب وفات يافتند.

با وفات ابوطالب ، پيامبر (ص) يكي از جدي‌ترين حاميان خود را از دست داد و مشركان با فرصت به دست آمده بر اذيت و آزار پيامبر (ص) و مسلمانان افزودند ، كوشش پيامبر‌( ص ) براي دعوت ساكنان خارج مكه ، به ويژه طايف ، به جايي نرسيد و او آزرده خاطر و ناآسوده به مكه بازگشت. سرانجام ، توجه پيامبر (ص) به شهر يثرب جلب شد كه شهري مستعد براي دعوت اسلام بود . در آن شهر دو قبيلة اصلي ، يعني اوس و خزرج ، بيشتر اوقات با هم در جنگ و ستيز بودند و از كسي كه ايشان را به آشتي و دوستي دعوت كند ، استقبال مي‌كردند . پيامبر (ص) اتفاقاً 6 تن از خزرجيان را در موسم حج ديد و اسلام را بر ايشان عرضه كرد و آنان چون به شهر خويش بازگشتند ، به تبليغ دعوت پرداختند. سال بعد ، يعني در سال 12 بعثت ، تني چند از اوس و خزرج ، به خدمت پيامبر (ص) آمدند و در عقبه ، دره‌اي در نزديكي مكه ، با آن حضرت بيعت كردند و پيامبر (ص) نماينده اي براي ترويج و تعليم اسلام با آنان همراه كرد . اين بيعت نخستين پاية حكومتي شد كه پيامبر (ص) در يثرب بنياد نهاد . سال بعد نيز شمار بيشتري از يثربيان با پيامبر ( ص) بيعت كردند و گويا در يثرب جز گروه اندكي نمانده بود كه به اسلام در نيامده باشند . گرچه اين مذاكرات پنهاني بود ، ولي قريشيان بدان آگاهي يافتند و پس از شور دربارة رسيدگي به كار پيامبر ( ص) و مسلمانان ، بر آن شدند كه از همة تيره‌هاي قريش كساني گرد آيند و شبانه پيامبر (‌ص) را بكشند تا خون او برگردن كسي نيفتد . پيامبر (ص) كه از اين توطئه آگاه شده بود ، حضرت علي (ع) را بر جاي خويش نهاد و خود به شتاب ، در حالي كه ابوبكر نيز با او همراه شده بود ، به سوي يثرب روان شد.

 

از هجرت تا رحلت پیامبر اکرم (ص)

 خروج پيامبر (ص) از مكه كه از آن به هجرت تعبير شده ، نقطة عطفي در تاريخ زندگي آن حضرت و نيز تاريخ اسلام است ؛ زيرا از آن پس پيامبر (ص) ، تنها مشركان را به دوري از بت پرستي و ايمان به خداي يگانه فرا نمي‌خواند ، بلكه ديگر در رأس حكومتي قرار گرفته بود كه مي‌بايست بر مبناي شريعتي آسماني جامعه‌اي نوين بنا نهد ؛ اما اينكه برخي از نويسندگان برآنند كه پيامبر (ص) در مدينه رسالت و دعوت و تبليغ را رها كرد ، درست نيست و پيامبر (ص) هرگز اين نقش را از دست ننهاد . گسيل داشتن كساني براي تبليغ اسلام به ميان قبايل و ارسال دعوتها به فرمانروايان كشورها مؤيد اين معني است. هجرت پيامبر (ص) از مكه به مدينه ، نزد مسلمانان با اهميت بسيار تلقي شد ، تا بدانجا كه مبدا تاريخ ايشان قرار گرفت و اين خود نشان دهندة برداشتي است كه اعراب از هجرت پيامبر (ص) به عنوان يك مرحلة نوين داشتند . سرانجام پيامبر‌(ص) در ماه ربيع الاول سال 14 بعثت به يثرب رسيد ؛ شهري كه از آن پس به نام آن حضرت ، مدينه الرسول يا به اختصار مدينه نام گرفت . آن حضرت نخست در جايي بيرون شهر ، به نام قبا درنگ فرمود و يثربيان به استقبال او شتافتند . پس از چند روزي ، به شهر در آمد و در قطعه زميني خشك ، مسجدي به دست خود و اصحاب و يارانش بنا كرد كه بنياد مسجد النبي كنوني در مدينة منوره است.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده مي‌شود و انصار ـ كه اينك به ساكنان پيشين يثرب اطلاق مي‌شد ـ آنان را در منزل خويش جاي مي دادند . پيامبر (ص) ، نخست ميان انصار و مهاجران پيمان برادري برقرار كرد و خود علي بن ابي طالب (ع) را به برادري برگرفت. عده اي اندك نيز بودند كه اگرچه به ظاهر ادعاي اسلام مي‌كردند ، ولي به دل ايمان نياورده بودند ، و اينان را « منافقين » مي ناميدند . مدتي پس از ورود به مدينه ، پيامبر (ص) با اهالي شهر ، حتي يهوديان پيماني بست تا حقوق اجتماعي يكديگر را رعايت كنند. چندي بعد قبلة مسلمانان از بيت المقدس به سوي كعبه تغيير يافت و هويت مستقل براي اسلام تثبيت شد . در سال نخستين هجرت ، مسلمانان با مشركان مكه برخوردي جدي پيدا نكردند و برخوردها از سال دوم آغاز شد‌. در واقع بيشتر اوقات پيامبر (ص) در دوران پس از هجرت به حفاظت از جامعة كوچك مسلمانان مدينه و گسترش حوزة نفوذ اسلام گذشت . پيامبر (ص) و مسلمانان نخست مي‌بايست مشركان را به اسلام مي خواندند ، يا خطر هجوم و حملة دائمي ايشان را دفع مي كردند . متدينان به اديان ديگر ، به ويژه يهود ، گويا نخست روابطي دوستانه با پيامبر‌(ص) و مسلمانان داشتند ، يا دست كم چنين وانمود مي‌كردند ، ولي اندكي بعد از در دشمني و ستيز در آمدند و گاه حتي با دشمنان پيامبر (ص) دست ياري دادند . به هر حال ، در تحليل رفتار پيامبر (ص) و مسلمانان با آنان ، بايد مواضع ايشان را در قبال مشكلات و خطراتي كه جامعة مسلمانان را تهديد مي‌كرد ، در نظر آورد و تقابلي كه احياناً در اين ميان ديده مي‌شود ، به هيچ روي نبايد به نزاعهاي مذهبي و جز آن تعبير شود ؛ چه ، آيات فراواني در قرآن كريم و هم بسياري رفتارهاي پيامبر (ص) ، حاكي از احترام نسبت به متدينان واقعي به اديان آسماني ، و نشان دهندة يكي بودن اساس آنهاست .

در سال 2 ق ، مهم‌ترين برخورد نظامي مسلمانان و مشركان مكه پيش آمد : در نبردي كه به بدر مشهور شد ، با آنكه عدة مسلمانان كمتر از مكيان بود ، توانستند پيروزي را از آن خود كنند و از مشركان بسياري كشته و اسير شدند و ديگران نيز گريختند. پيروزي در بدر ، به مسلمانان روحيه بخشيد ، اما در مكه همگي داغدار و خشمگين از شكست ، و در انديشة انتقام بودند . از آن سوي نخستين درگيري مسلمانان با يهوديان بني‌قينقاع كه در بيرون مدينه سكني داشتند ، اندكي پس از بدر پديد آمد و يهوديان ناچار عقب نشستند و آن ناحيه را به مسلمانان دادند.

در سال 3 ق ، قريشيان از قبايل متحد خود بر ضد مسلمانان ياري خواستند و با لشكري مجهز به فرماندهي ابوسفيان ، به سوي مدينه به راه افتادند. پيامبر (ص) نخست قصد داشت در مدينه بماند ، ولي سرانجام بر آن شد تا براي مقابله با لشكر مكه از شهر بيرون رود . در جايي نزديك كوه احد ، دو لشكر با يكديگر رو به رو شدند و با اينكه نخست پيروزي با مسلمانان بود ، ولي با ترفندي كه خالد بن وليد به كاربرد و با استفاده از غفلت گروهي از مسلمانان ، مشركان از پشت هجوم بردند و به كشتار آنان پرداختند . در اين جنگ حمزه عموي پيامبر ( ص) به شهادت رسيد ، پيامبر (ص) خود زخم برداشت و شايعة كشته شدن او نيز موجب تضعيف روحية مسلمانان شد . مسلمانان غمگين به مدينه بازگشتند و آيات قرآن كه در اين واقعه نازل شد ، در بر دارندة تسليت بر مسلمانان است.

در سال 4 ق چند درگيري پراكنده با قبايل اطراف مدينه پيش آمد كه ديانت جديد را به سود خود نمي‌ديدند و ممكن بود با يكديگر متحد شده ، به مدينه هجوم آوردند . دو حادثة رجيع و بئر معونه كه طي آن مبلغان مسلمان توسط جنگجويان قبايل متحد كشته شدند ، نشان از همين اتحاد ، و نيز تلاش پيامبر (ص) براي گسترش اسلام در مدينه دارد. در اين سال يكي از مهم‌ترين درگيريهاي پيامبر (ص) با قومي از يهود مدينه به نام بني نضير پيش آمد كه پيامبر (ص) با ايشان به مذاكره پرداخت و يهوديان قصد جان او را كردند ، اما سرانجام ناچار شدند از آن منطقه كوچ كنند.

در سال بعد پيامبر (ص) و مسلمانان به حدود مرزهاي شام در جايي به نام دومه الجندل رفتند ؛ وقتي سپاه اسلام به آنجا رسيد ، دشمن گريخته بود و پيامبر (ص) و مسلمانان به مدينه بازگشتند. سال 5 ق به پايان نرسيده بود كه خطر بسيار بزرگي پيامبر (ص) و مسلمانان را تهديد كرد . قريشيان مكه و يهوديان رانده شدة بني‌نضير و ديگر هم پيمانان ايشان بر ضد پيامبر ( ص) متحد شدند و با لشكري گران كه شمار سپاهيان آن را تا 10 هزار گفته‌اند ، به سوي مدينه به راه افتادند . چون خبر به پيامبر (ص) رسيد ، بنا بر روايت مشهوري ، به پيشنهاد سلمان فارسي به حفر خندق در اطراف مدينه امر فرمود . بدين ترتيب ، چون لشكر كفار به مدينه رسيد ، با اين تدبير جديد جنگي رو به رو شد و در طول روزهايي كه دو لشكر در برابر هم صف آراسته بودند ، تنها درگيريهايي پراكنده رخ داد . سرانجام ، پس از 15 روز ، لشكر كفار بي‌نتيجه بازگشت و مسلمانان به زندگي عادي خود برگشتند.

در سال 6 ق ، مسلمانان توانستند قوم بني مصطلق را كه بر ضد پيامبر (ص) در صدد تجمع بودند ، شكست دهند و در همان سال دسته هاي گوناگون از سپاهيان مسلمان به سوي قبايل اطراف گسيل شدند . بر اثر اهتمام و كوشش پي‌گير پيامبر (ص) اينك بسياري مشكلات از سر راه مسلمانان برداشته شده بود ، زيرا در شمال شبه جزيره ، بسياري طوايف در برابر پيامبر (ص) سر اطاعت فرود آورده ، يا مسلمان شده بودند و تنها جايي كه هنوز خاطر پيامبر (ص) را مشغول مي داشت ، مكه بود . در اين سال پيامبر‌( ص) و مسلمانان قصد كردند كه براي اجراي مراسم حج به مكه روند و به همين منظور به سوي مكه به راه افتادند . قريشيان بر منع ورود پيامبر (ص) همداستان شدند و كس نزد آن حضرت روانه كردند و او را از قريشيان بيم دادند ، ولي پيامبر (ص) تاكيد كرد كه قصد جنگ ندارد و حرمت خانة خدا را واجب مي‌داند و حتي فرمود كه حاضر است براي مدتي با قريشيان در صلح شود . قريشيان نخست هم راي نبودند ، ولي سرانجام كسي را براي عقد قرار داد صلح نزد پيامبر (ص) فرستادند . بر مبناي اين ، ميان پيامبر (ص) و قريشيان 10 سال صلح و متاركة جنگ اعلام گرديد و شرط شد كه پيامبر ( ص) از ورود به مكه تا سال آينده خودداري كند. بنابر رواياتي ، هر چند برخي از مسلمانان نخست اين صلح را برنتافتند ، اما سرانجام به اهميت آن براي گسترش اسلام پي بردند.

چون پيامبر (ص) از كار قريشيان بپرداخت ، در سال 7 ق ، تصميم به دعوت فرمانروايان و پادشاهان ممالك اطراف گرفت . سپس نامه هايي به امپراتور روم شرقي ، نجاشي و نيز امير غسانيان شام و امير يمامه فرستاد. هم در اين سال پيامبر (ص) بر يهوديان خيبر پيروز شد كه پيش از آن چندين بار با دشمنان بر ضد او هم پيمان شده بودند و آن حضرت از جانب ايشان آسوده خاطر نبود ، قلعة خيبر كه در نزديكي مدينه واقع شده بود‌، به تصرف مسلمانان در آمد و پيامبر (ص) پذيرفت كه يهوديان به كار زراعت خويش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشي به مسلمانان بپردازند ، پيامبر (ص) به مدينه بازگشت ، اما گسيل داشتن سپاهيان و كاروانها به اطراف و اكناف ادامه داشت.

در سال 8 ق ، قريشيان پيمان خود را شكستند و شبانگاه بر طايفه‌اي كه با مسلمانان هم پيمان بودند ، هجوم بردند . بدين سبب ، پيامبر (ص) با سپاهي انبوه قصد مكه كرد و شب هنگام بيرون مكه اردو زد . ابوسفيان ، بزرگ مشركان به شفاعت عباس عموي پيامبر (‌ص) ، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام كرد و پيامبر (ص) خانة او را جايگاه امن قرار داد. لشكر اسلام بي‌مقاومتي وارد مكه شد و پيامبر‌(ص) بلافاصله فرمان عفو عمومي صادر كرد و خود به درون كعبه شد و خانه را از بتان پاك فرمود . آنگاه بر بلندي صفا نشست و همگي مردم با او دست بيعت دادند. هنوز 15 روز از اقامت پيامبر (ص) در مكه نگذشته بود كه برخي از طوايف پرشمار و مسلمان ناشدة جزيره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند . پيامبر (ص) با لشكري انبوه از مسلمانان از مكه بيرون آمد و چون به جايي به نام حنين رسيد ، دشمنان كه در دره‌هاي اطراف كمين كرده بودند ، به تيراندازي پرداختند . شدت تيرباران چنان بود كه سپاه اسلام روي به عقب نهاد ، گروهي اندك بر جاي ماندند ، ولي سرانجام گريختگان نيز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ايشان را بشكستند.

در تابستان سال 9 ق ، به پيامبر (ص) خبر رسيد كه روميان لشكري ساخته اند و قصد حمله به مدينه دارند . پيامبر (ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوك رسيدند ، ولي جنگي رخ نداد و پيامبر (ص) پس از عقد پيمانهايي با قبايل آن حدود به مدينه بازگشت. پس از اين ماجرا كه به غزوة تبوك شهرت يافت ، اسلام در همه جاي جزيره العرب روي به گسترش نهاد . از اين پس همواره هياتهاي نمايندگي قبايل گوناگون به مدينه مي‌آمدند و به اسلام مي‌گرويدند . عملاً همة سال 10 ق را كه « سنه الوفود » خوانده شد ، پيامبر (ص) در مدينه بود و فرستادگان قبايل را مي‌پذيرفت . هم در اين سال پيامبر (ص) با مسيحيان نجران پيمان بست ، به حج رفت و در بازگشت در جايي به نام غدير خم ، علي بن ابي طالب (ع) را « مولا» ي مسلمانان پس از خود اعلام كرد.

در اوايل سال 11 ق ، بيماري و رحلت پيامبر (ص) پيش آمد . چون بيماري پيامبر (ص) سخت شد ، به منبر رفت و مسلمانان را به مهرباني با يكديگر سفارش فرمود و گفت اگر كسي را حقي بر گردن من است بستاند ، يا حلال كند و اگر كسي را آزرده‌ام اينك براي تلافي آماده‌ام. وفات پيامبر (ص) در 28 صفر سال 11 ق ، يا به روايتي در 12 ربيع الاول همان سال در 63 سالگي روي داد . در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه ( ع) كسي زنده نبود . ديگر فرزندانش ،از جمله ابراهيم كه يكي دو سال پيش از وفات پيامبر‌(ص) به دنيا آمد ، همگي در گذشته بودند. پيكر مطهر پيامبر(ص) را حضرت علي (ع) به ياري چند تن ديگر از خاندان او غسل داد و كفن كرد و در خانه‌اش ـ كه اينك داخل در مسجد مدينه است ـ به خاك سپردند .

در وصف رفتار و صفات پيامبر (ص) گفته‌اند كه اغلب خاموش بود و جز در حد نياز سخن نمي‌گفت . هرگز تمام دهان را نمي‌گشود ، بيشتر تبسم داشت و هيچ گاه به صداي بلند نمي‌خنديد ، چون به سوي كسي مي خواست روي كند ، با تمام تن خويش بر مي‌گشت . به پاكيزگي و خوشبويي بسيار علاقه‌مند بود ، چندانكه چون از جايي گذر مي‌كرد ، رهگذران پس از او ، از اثر بوي خوش ، حضورش را در مي‌يافتند . در كمال سادگي مي‌زيست ، بر زمين مي‌نشست و بر زمين خوراك مي‌خورد و هرگز تكبر نداشت . هيچ گاه تا حد سيري غذا نمي‌خورد و در بسياري موارد ، به ويژه آنگاه كه تازه به مدينه در آمده بود ، گرسنگي را پذيرا بود . با اينهمه ، چون راهبان نمي‌زيست و خود مي‌فرمود كه از نعمتهاي دنيا به حد ، بهره گرفته ، هم روزه داشته ، و هم عبادت كرده است . رفتار او با مسلمانان و حتي با متدينان به ديگر اديان‌، روشي مبنتي بر شفقت و بزرگواري و گذشت و مهرباني بود . سيرت و زندگي او چنان مطبوع دل مسلمانان بود كه تا جزئي‌ترين گوشه هاي آن را سينه به سينه نقل مي كردند و آن را امروز هم سرمشق زندگي و دين خود قرار مي‌دهند .

پيام بنيادي اسلام ، بازگشت به هدف مشترك پيامبران ، يعني توحيد و يكتا پرستي بود ؛ باوري كه ايمان بدان در آموزه‌اي مشهور از پيامبر اكرم ( ص) ماية رستگاري انسان دانسته شده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنين تفكري ، همراه با اقامة « قسط» كه يكي از اهداف اصلي پيامبران الهي است ( نك : حديد 57/25 ) ، همة امتيازات بشري همچون رنگ و نژاد و زبان و جز آن تنها دستمايه‌اي براي شناخت مردمان از يكديگر دانسته شده ، و آنچه ملاك و ميزان برتري دانسته شده ، فقط « تقوا» است ( نك : حجرات / 49 / 13) . پيامبر اسلام (ص) براي تحقق اين جنبه از رسالت خويش ، در شهري كوچك حكومتي مبتني بر اصل توحيد و قسط بنا نهاد و اقوام ناسازگار حجاز و تهامه را به سوي اتحاد و تشكيل « امت واحده » رهنمون شد ( نك : انبياء / 21 / 92 ) كه به منزلة بازگشتي به اين پيشينة قرآني بود كه همگي مردمان نخست امتي يكپارچه بوده اند و پيامبران همواره كوشيده اند تا يگانگي امت را باز گردانند و قوام بخشند ( بقره / 2/ 213 ) . پيام رسالت آن حضرت ، هر چند كه نخست مي‌بايست انذار خود را از قوم و بوم خود آغاز مي‌كرد ( نك : انعام /6/ 92 ) ، از آغاز پيامي جهان شمول بود ( يوسف / 12/ 104 ) . در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب ، اگر چه قرآن در مقام ستيز با مظاهر ناپسند آن بر آمده، و مثلاً حميت اعراب پيش از اسلام را « حميه الجاهليه » خوانده است ( نك : فتح / 48 / 26 ) ، اما در برخورد با رسوم پسنديده و گاه مبتني بر تعاليم آسماني ، نقش اسلام جهت بخشي توحيدي و تصحيح انحرافها بود .

خلاصه از زندگی امام جعفر صادق (ع)

اسم : جعفر
لقبها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر
كنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام )
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بكر
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذكر كرده اند .
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : 65 سال
مدت امامت : 34 سال
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان كردند .
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر
محل دفن : قبرستان بقیع
زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب( علیهم السلام )
فرزندان پسر : موسی ( علیه السلام ) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما كه اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین ( علیهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی كاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد كه مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه كه هر یك از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنكه كمی لاغرتر و بلند تر بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش كشیده و وسط آن اندكی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت .
ریش مبارك آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد كم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می كرد .

مختصری از زندگانى‌ حضرت امام صادق (ع)

1. امام‌ صادق‌ ( ع‌ )

حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السلام‌ رئيس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شيعه‌ ) در روز 17ربيع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود .

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بكر مى‌باشد.

كنيه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گراميش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربيت اوليه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ ( ع‌ ) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چينى‌ كرده‌ است‌ .

پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نيز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) زندگى‌ كرد و با اين‌ ترتيب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود كه‌ هر يك‌ از آنان‌ در زمان‌ خويش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فيض‌ كسب‌ نور مى‌نمودند گذرانيد .

بنابراين‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ كه‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد كه‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذكاوت‌ بسيار ، به‌ حد كمال‌ علم‌ و ادب‌ رسيد و در عصر خود بزرگترين‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گرديد .

پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نيز دوره‌ امامت‌ او بود كه‌ در اين‌ مدت‌ "مكتب‌ جعفرى‌" را پايه‌ريزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شريعت‌ محمدى‌ ( ص‌ ) گرديد .

زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ ( ع‌ ) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ اميه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ - وليد بن‌ يزيد - يزيد بن‌ وليد - ابراهيم‌ بن‌ وليد - مروان‌ حمار ) كه‌ هر يك‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و كدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ ( ع‌ ) را فراهم‌ مى‌كرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نيز در زمان‌ امام‌ ( ع‌ ) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ كردند و نشان‌ دادند كه‌ در بيداد و ستم‌ بر امويان‌ پيشى‌ گرفته‌اند ، چنانكه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در 10 سال‌ آخر عمر شريفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بيشترى‌ بسر مى‌برد .



2. عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ )


عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) يكى‌ از طوفانى‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ اسلام‌ است‌ كه‌ از يك‌ سواغتشاشها و انقلابهاى‌ پياپى‌ گروههاى‌ مختلف‌ ، بويژه‌ از طرف‌ خونخواهان‌ امام‌ حسين‌ ( ع‌ ) رخ‌ مى‌داد ، كه‌ انقلاب‌ "ابو سلمه‌" در كوفه‌ و "ابو مسلم‌" در خراسان‌ و ايران‌ از مهمترين‌ آنها بوده‌ است‌ . و همين‌ انقلاب‌ سرانجام‌ حكومت‌ شوم‌ بنى‌ اميه‌ را برانداخت‌ و مردم‌ را از يوغ‌ ستم‌ و بيدادشان‌ رها ساخت‌ . ليكن‌ سرانجام‌ بنى‌ عباس‌ با تردستى‌ و توطئه‌ ، بناحق‌ از انقلاب‌ بهره‌ گرفته‌ و حكومت‌ و خلافت‌ را تصاحب‌ كردند . دوره‌ انتقال‌ حكومت‌ هزار ماهه‌ بنى‌ اميه‌ به‌ بنى‌ عباس‌ طوفانى‌ترين‌ و پر هرج‌ و مرج‌ ترين‌ دورانى‌ بود كه‌ زندگى‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) را فراگرفته‌ بود .

و از ديگر سو عصر آن‌ حضرت‌ ، عصر برخورد مكتبها و ايدئولوژيها و عصر تضاد افكار فلسفى‌ و كلامى‌ مختلف‌ بود ، كه‌ از برخورد ملتهاى‌ اسلام‌ با مردم‌ كشورهاى‌ فتح‌ شده‌ و نيز روابط مراكز اسلامى‌ با دنياى‌ خارج‌ ، به‌ وجود آمده‌ و در مسلمانان‌ نيز شور و هيجانى‌ براى‌ فهميدن‌ و پژوهش‌ پديد آورده‌ بود .

عصرى‌ كه‌ كوچكترين‌ كم‌ كارى‌ يا عدم‌ بيدارى‌ و تحرك‌ پاسدار راستين‌ اسلام‌ ، يعنى‌ امام‌ ( ع‌ ) ، موجب‌ نابودى‌ دين‌ و پوسيدگى‌ تعليمات‌ حيات‌بخش‌ اسلام‌ ، هم‌ از درون‌ و هم‌ از بيرون‌ مى‌شد .

اينجا بود كه‌ امام‌ ( ع‌ ) دشوارى‌ فراوان‌ در پيش‌ و مسؤوليت‌ عظيم‌ بر دوش‌ داشت‌ . پيشواى‌ ششم‌ در گير و دار چنين‌ بحرانى‌ مى‌بايست‌ از يك‌ سو به‌ فكر نجات‌ افكار توده‌ مسلمان‌ از الحاد و بى‌دينى‌ و كفر و نيز مانع‌ انحراف‌ اصول‌ و معارف‌ اسلامى‌ از مسير راستين‌ باشد ، و از توجيهات‌ غلط و وارونه‌ دستورات‌ دين‌ به‌ وسيله‌ خلفاى‌ وقت‌ جلوگيرى‌ كند .

علاوه‌ بر اين‌ ، با نقشه‌اى‌ دقيق‌ و ماهرانه‌ ، شيعه‌ را از اضمحلال‌ و نابودى‌ برهاند ، شيعه‌اى‌ كه‌ در خفقان‌ و شكنجه‌ حكومت‌ پيشين‌ ، آخرين‌ رمقها را مى‌گذراند ، و آخرين‌ نفرات‌ خويش‌ را قربانى‌ مى‌داد ، و رجال‌ و مردان‌ با ارزش‌ شيعه‌ يا مخفى‌ بودند ، و يا در كر و فر و زرق‌ و برق‌ حكومت‌ غاصب‌ ستمگر ذوب‌ شده‌ بودند ، و جرأت‌ ابراز شخصيت‌ نداشتند ، حكومت‌ جديد هم‌ در كشتار و بى‌عدالتى‌ دست‌ كمى‌ از آنها نداشت‌ و وضع‌ به‌ حدى‌ خفقان‌آور و ناگوار و خطرناك‌ بود كه‌ همگى‌ ياران‌ امام‌ ( ع‌ ) را در معرض‌ خطر مرگ‌ قرار مى‌داد ، چنانكه‌ زبده‌هايشان‌ جزو ليست‌ سياه‌ مرگ‌ بودند .

"جابر جعفى‌" يكى‌ از ياران‌ ويژه‌ امام‌ است‌ كه‌ از طرف‌ آن‌ حضرت‌ براى‌ انجام‌ دادن‌ امرى‌ به‌ سوى‌ كوفه‌ مى‌رفت‌ . در بين‌ راه‌ قاصد تيز پاى‌ امام‌ به‌ او رسيد و گفت‌ : امام‌ ( ع‌ ) مى‌گويد : خودت‌ را به‌ ديوانگى‌ بزن‌ ، همين‌ دستور او را از مرگ‌ نجات‌ داد و حاكم‌ كوفه‌ كه‌ فرمان‌ محرمانه‌ ترور را از طرف‌ خليفه‌ داشت‌ از قتلش‌ به‌ خاطر ديوانگى‌ منصرف‌ شد .

جابر جعفى‌ كه‌ از اصحاب‌ سر امام‌ باقر ( ع‌ ) نيز مى‌باشد مى‌گويد : امام‌ باقر ( ع‌ ) هفتاد هزار بيت‌ حديث‌ به‌ من‌ آموخت‌ كه‌ به‌ كسى‌ نگفتم‌ و نخواهم‌ گفت‌ ...
او روزى‌ به‌ حضرت‌ عرض‌ كرد مطالبى‌ از اسرار به‌ من‌ گفته‌اى‌ كه‌ سينه‌ام‌ تاب‌ تحمل‌ آن‌ را ندارد و محرمى‌ ندارم‌ تا به‌ او بگويم‌ و نزديك‌ است‌ ديوانه‌ شوم‌ .
امام‌ فرمود : به‌ كوه‌ و صحرا برو و چاهى‌ بكن‌ و سر در دهانه‌ چاه‌ بگذار و در خلوت‌ چاه‌ بگو : حدثنى‌ محمد بن‌ على‌ بكذا وكذا ... ، ( يعنى‌ امام‌ باقر ( ع‌ ) به‌ من‌ فلان‌ مطلب‌ را گفت‌ ، يا روايت‌ كرد ) .

آرى‌ ، شيعه‌ مى‌رفت‌ كه‌ نابود شود ، يعنى‌ اسلام‌ راستين‌ به‌ رنگ‌ خلفا درآيد ، و به‌ صورت‌ اسلام‌ بنى‌ اميه‌اى‌ يا بنى‌ عباسى‌ خودنمايى‌ كند .
در چنين‌ شرايط دشوارى‌ ، امام‌ دامن‌ همت‌ به‌ كمر زد و به‌ احيا و بازسازى‌ معارف‌ اسلامى‌ پرداخت‌ و مكتب‌ علمى‌ عظيمى‌ به‌ وجود آورد كه‌ محصول‌ و بازده‌ آن‌ ، چهار هزار شاگرد متخصص‌ ( همانند هشام‌ ، محمد بن‌ مسلم‌ و ... ) در رشته‌هاى‌ گوناگون‌ علوم‌ بودند ، و اينان‌ در سراسر كشور پهناور اسلامى‌ آن‌ روز پخش‌ شدند .
هر يك‌ از اينان‌ از طرفى‌ خود ، بازگوكننده‌ منطق‌ امام‌ كه‌ همان‌ منطق‌ اسلام‌ است‌ و پاسدار ميراث‌ دينى‌ و علمى‌ و نگهدارنده‌ تشيع‌ راستين‌ بودند ، و از طرف‌ ديگر مدافع‌ و مانع‌ نفوذ افكار ضد اسلامى‌ و ويرانگر در ميان‌ مسلمانان‌ نيز بودند .

تأسيس‌ چنين‌ مكتب‌ فكرى‌ و اين‌ سان‌ نوسازى‌ و احياگرى‌ تعليمات‌ اسلامى‌ ، سبب‌ شد كه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) به‌ عنوان‌ رئيس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( تشيع‌ ) مشهور گردد .
ليكن‌ طولى‌ نكشيد كه‌ بنى‌ عباس‌ پس‌ از تحكيم‌ پايه‌هاى‌ حكومت‌ و نفوذ خود ، همان‌ شيوه‌ ستم‌ و فشار بنى‌ اميه‌ را پيش‌ گرفتند و حتى‌ از آنان‌ هم‌ گوى‌ سبقت‌ را ربودند. .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) كه‌ همواره‌ مبارزى‌ نستوه‌ و خستگى‌ناپذير و انقلابيى‌ بنيادى‌ در ميدان‌ فكر و عمل‌ بوده‌ ، كارى‌ كه‌ امام‌ حسين‌ ( ع‌ ) به‌ صورت‌ قيام‌ خونين‌ انجام‌ داد ، وى‌ قيام‌ خود را در لباس‌ تدريس‌ و تأسيس‌ مكتب‌ و انسان‌ سازى‌ انجام‌ داد و جهادى‌ راستين‌ كرد .



3. جنبش‌ علمى‌


اختلافات‌ سياسى‌ بين‌ امويان‌ و عباسيان‌ و تقسيم‌ شدن‌ اسلام‌ به‌ فرقه‌هاى‌ مختلف‌و ظ‌هور عقايد مادى‌ و نفوذ فلسفه‌ يونان‌ در كشورهاى‌ اسلامى‌ ، موجب‌ پيدايش‌ يك‌ نهضت‌ علمى‌ گرديد . نهضتى‌ كه‌ پايه‌هاى‌ آن‌ بر حقايق‌ مسلم‌ استوار بود . چنين‌ نهضتى‌ لازم‌ بود ، تا هم‌ حقايق‌ دينى‌ را از ميان‌ خرافات‌ و موهومات‌ و احاديث‌ جعلى‌ بيرون‌ كشد و هم‌ در برابر زنديقها و ماديها با نيروى‌ منطق‌ و قدرت‌ استدلال‌ مقاومت‌ كند و آراى‌ سست‌ آنها را محكوم‌ سازد . گفتگوهاى‌ علمى‌ و مناظ‌رات‌ آن‌ حضرت‌ با افراد دهرى‌ و مادى‌ مانند "ابن‌ ابى‌ العوجاء" و "ابو شاكر ديصانى‌" و حتى‌ "ابن‌ مقفع‌" معروف‌ است‌ .
 
به‌ وجود آمدن‌ چنين‌ نهضت‌ علمى‌ در محيط آشفته‌ و تاريك‌ آن‌ عصر ، كار هر كسى‌ نبود ، فقط كسى‌ شايسته‌ اين‌ مقام‌ بزرگ‌ بود كه‌ مأموريت‌ الهى‌ داشته‌ باشد و از جانب‌ خداوند پشتيبانى‌ شود ، تا بتواند به‌ نيروى‌ الهام‌ و پاكى‌ نفس‌ و تقوا وجود خود را به‌ مبدأ غيب‌ ارتباط دهد ، حقايق‌ علمى‌ را از درياى‌ بيكران‌ علم‌ الهى‌ به‌ دست‌ آورد ، و در دسترس‌ استفاده‌ گوهرشناسان‌ حقيقت‌ قرار دهد .

تنها وجود گرامى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مى‌توانست‌ چنين‌ مقامى‌ داشته‌ باشد ، تنها امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) بود كه‌ با كناره‌گيرى‌ از سياست‌ و جنجالهاى‌ سياسى‌ از آغاز امامت‌ در نشر معارف‌ اسلام‌ و گسترش‌ قوانين‌ و احاديث‌ راستين‌ دين‌ مبين‌ و تبليغ‌ احكام‌ و تعليم‌ و تربيت‌ مسلمانان‌ كمر همت‌ بر ميان‌ بست‌ .
زمان‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در حقيقت‌ عصر طلايى‌ دانش‌ و ترويج‌ احكام‌ و تربيت‌ شاگردانى‌ بود كه‌ هر يك‌ مشعل‌ نورانى‌ علم‌ را به‌ گوشه‌ و كنار بردند و در "خودشناسى‌" و "خداشناسى‌" مانند استاد بزرگ‌ و امام‌ بزرگوار خود در هدايت‌ مردم‌ كوشيدند .

در همين‌ دوران‌ درخشان‌ - در برابر فلسفه‌ يونان‌ - كلام‌ و حكمت‌ اسلامى‌ رشد كرد و فلاسفه‌ و حكماى‌ بزرگى‌ در اسلام‌ پرورش‌ يافتند . همزمان‌ با نهضت‌ علمى‌ و پيشرفت‌ دانش‌ بوسيله‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) در مدينه‌ ، منصور خليفه‌ عباسى‌ كه‌ از راه‌ كينه‌ و حسد ، به‌ فكر ايجاد مكتب‌ ديگرى‌ افتاد كه‌ هم‌ بتواند در برابر مكتب‌ جعفرى‌ استقلال‌ علمى‌ داشته‌ باشد و هم‌ مردم‌ را سرگرم‌ نمايد و از خوشه‌چينى‌ از محضر امام‌ ( ع‌ ) بازدارد .

بدين‌ جهت‌ منصور مدرسه‌اى‌ در محله‌ "كرخ‌" بغداد تأسيس‌ نمود . منصور در اين‌ مدرسه‌ از وجود ابو حنيفه‌ در مسائل‌ فقهى‌ استفاده‌ نمود و كتب‌ علمى‌ و فلسفى‌ را هم‌ دستور داد از هند و يونان‌ آوردند و ترجمه‌ نمودند ، و نيز مالك‌ را - كه‌ رئيس‌ فرقه‌ مالكى‌ است‌ - بر مسند فقه‌ نشاند ، ولى‌ اين‌ مكتبها نتوانستند وظ‌يفه‌ ارشاد خود را چنانكه‌ بايد انجام‌ دهند .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) مسائل‌ فقهى‌ و علمى‌ و كلامى‌ را كه‌ پراكنده‌ بود ، به‌ صورت‌ منظم‌ درآورد ، و در هر رشته‌ از علوم‌ و فنون‌ شاگردان‌ زيادى‌ تربيت‌ فرمود كه‌ باعث‌ گسترش‌ معارف‌ اسلامى‌ در جهان‌ گرديد . دانش‌گسترى‌ امام‌ ( ع‌ ) در رشته‌هاى‌ مختلف‌ فقه‌ ، فلسفه‌ و كلام‌ ، علوم‌ طبيعى‌ و ... آغاز شد . فقه‌ جعفرى‌ همان‌ فقه‌ محمدى‌ يا دستورهاى‌ دينى‌ است‌ كه‌ از سوى‌ خدا به‌ پيغمبر بزرگوارش‌ از طريق‌ قرآن‌ و وحى‌ رسيده‌ است‌ .

بر خلاف‌ ساير فرقه‌ها كه‌ بر مبناى‌ عقيده‌ و رأى‌ و نظر خود مطالبى‌ را كم‌ يا
زياد مى‌كردند ، فقه‌ جعفرى‌ توضيح‌ و بيان‌ همان‌ اصول‌ و فروعى‌ بود كه‌ در مكتب‌ اسلام‌ از آغاز مطرح‌ بوده‌ است‌ . ابو حنيفه‌ رئيس‌ فرقه‌ حنفى‌ درباره‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) گفت‌ : من‌ فقيه‌تر از جعفرالصادق‌ كسى‌ را نديده‌ام‌ و نمى‌شناسم‌ . فتواى‌ بزرگترين‌ فقيه‌ جهان‌ تسنن‌ شيخ‌ محمد شلتوت‌ رئيس‌ دانشگاه‌ الازهر مصر كه‌ با كمال‌ صراحت‌ عمل‌ به‌ فقه‌ جعفرى‌ را مانند مذاهب‌ ديگر اهل‌ سنت‌ جايز دانست‌ - در روزگار ما - خود اعترافى‌ است‌ بر استوارى‌ فقه‌ جعفرى‌ و حتى‌ برترى‌ آن‌ بر مذاهب‌ ديگر . و اينها نتيجه‌ كار و عمل‌ آن‌ روز امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ .

در رشته‌ فلسفه‌ و حكمت‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) هميشه‌ با اصحاب‌ و حتى‌ كسانى‌ كه‌ از دين‌ و اعتقاد به‌ خدا دور بودند مناظ‌راتى‌ داشته‌ است‌ . نمونه‌اى‌ از بيانات‌ امام‌ ( ع‌ ) كه‌ در اثبات‌ وجود خداوند حكيم‌ است‌ ، به‌ يكى‌ از شاگردان‌ واصحاب‌ خود به‌ نام‌ "مفضل‌ بن‌ عمر" فرمود كه‌ در كتابى‌ به‌ نام‌ "توحيد مفضل‌" هم‌ اكنون‌ در دست‌ است‌ . مناظ‌رات‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) با طبيب‌ هندى‌ كه‌ موضوع‌ كتاب‌ "اهليلجه‌" است‌ نيز نكات‌ حكمت‌آموز بسيارى‌ دارد كه‌ گوشه‌اى‌ از درياى‌ بيكران‌ علم‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ . براى‌ شناسايى‌ استاد معمولا دو راه‌ داريم‌ ، يكى‌ شناختن‌ آثار و كلمات‌ او ، دوم‌ شناختن‌ شاگردان‌ و تربيت‌شدگان‌ مكتبش‌ .

كلمات‌ و آثار و احاديث‌ زيادى‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ ما حتى‌ قطره‌اى‌ از دريا را نمى‌توانيم‌ به‌ دست‌ دهيم‌ مگر "نمى‌ از يمى‌" . اما شاگردان‌ آن‌ حضرت‌ هم‌ بيش‌ از چهار هزار بوده‌اند ، يكى‌ از آنها "جابر بن‌ حيان‌" است‌ . جابر از مردم‌ خراسان‌ بود . پدرش‌ در طوس‌ به‌ داروفروشى‌ مشغول‌ بود كه‌ به‌ وسيله‌ طرفداران‌ بنى‌ اميه‌ به‌ قتل‌ رسيد . جابر بن‌ حيان‌ پس‌ از قتل‌ پدرش‌ به‌ مدينه‌ آمد . ابتدا در نزد امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و سپس‌ در نزد امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) شاگردى‌ كرد . جابر يكى‌ از افراد عجيب‌ روزگار و از نوابغ‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ .

در تمام‌ علوم‌ و فنون‌ مخصوصا در علم‌ شيمى‌ تأليفات‌ زيادى‌ دارد ، و در رساله‌هاى‌ خود همه‌ جا نقل‌ مى‌كند كه‌ ( جعفر بن‌ محمد ) به‌ من‌ چنين‌ گفت‌ يا تعليم‌ داد يا حديث‌ كرد . از اكتشافات‌ او اسيد ازتيك‌ ( تيزآب‌ ) و تيزاب‌ سلطانى‌ و الكل‌ است‌ .

وى‌ چند فلز و شبه‌ فلز را در زمان‌ خود كشف‌ كرد . در دوران‌ "رنسانس‌ اروپا" در حدود 30. رساله‌ از جابر به‌ زبان‌ آلمانى‌ چاپ‌ و ترجمه‌ شده‌ كه‌ در كتابخانه‌هاى‌ برلين‌ و پاريس‌ ضبط است‌ .

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) بر اثر توطئه‌هاى‌ منصور عباسى‌ در سال‌ 148 هجرى‌ مسموم‌ و در قبرستان‌ بقيع‌ در مدينه‌ مدفون‌ شد . عمر شريفش‌ در اين‌ هنگام‌ 65 سال‌ بود . از جهت‌ اينكه‌ عمر بيشترى‌ نصيب‌ ايشان‌ شده‌ است‌ به‌ "شيخ‌ الائمه‌" موسوم‌ است‌ .
حضرت‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) هفت‌ پسر و سه‌ دختر داشت‌ .

پس‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مقام‌ امامت‌ بنا به‌ امر خدا به‌ امام‌ موسى‌ كاظ‌م‌ ( ع‌ ) منتقل‌ گرديد .
ديگر از فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ اسمعيل‌ است‌ كه‌ بزرگترين‌ فرزند امام‌ بوده‌ و پيش‌ از وفات‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) از دنيا رفته‌ است‌ . طايفه‌ اسماعيليه‌ به‌ امامت‌ وى‌ قائلند .


4. خلق‌ و خوى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ )

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مانند پدران‌ بزرگوار خود در كليه‌ صفات‌ نيكو و سجاياى‌ اخلاقى‌ سرآمد روزگار بود . حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) داراى‌ قلبى‌ روشن‌ به‌ نور الهى‌ و در احسان‌ و انفاق‌ به‌ نيازمندان‌ مانند اجداد خود بود . داراى‌ حكمت‌ و علم‌ وسيع‌ و نفوذ كلام‌ و قدرت‌ بيان‌ بود .

با كمال‌ تواضع‌ و در عين‌ حال‌ با نهايت‌ مناعت‌ طبع‌ كارهاى‌ خود را شخصا انجام‌ مى‌داد ، و در برابر آفتاب‌ سوزان‌ حجاز بيل‌ به‌ دست‌ گرفته‌ ، در مزرعه‌ خود كشاورزى‌ مى‌كرد و مى‌فرمود : اگر در اين‌ حال‌ پروردگار خود را ملاقات‌ كنم‌ خوشوقت‌ خواهم‌ بود ، زيرا به‌ كد يمين‌ و عرق‌ جبين‌ آذوقه‌ و معيشت‌ خود و خانواده‌ام‌ را تأمين‌ مى‌نمايم‌ .

ابن‌ خلكان‌ مى‌نويسد : امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) يكى‌ از ائمه‌ دوازده‌گانه‌ مذهب‌ اماميه‌ و از سادات‌ اهل‌ بيت‌ رسالت‌ است‌ . از اين‌ جهت‌ به‌ وى‌ صادق‌ مى‌گفتند كه‌ هر چه‌ مى‌گفت‌ راست‌ و درست‌ بود و فضيلت‌ او مشهورتر از آن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود . مالك‌ مى‌گويد : با حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) سفرى‌ به‌ حج‌ رفتم‌ ، چون‌ شترش‌ به‌ محل‌ احرام‌ رسيد ، امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) حالش‌ تغيير كرد ، نزديك‌ بود از مركب‌ بيفتد و هر چه‌ مى‌خواست‌ لبيك‌ بگويد ، صدا در گلويش‌ گير مى‌كرد . به‌ او گفتم‌ : اى‌ پسر پيغمبر ، ناچار بايد بگويى‌ لبيك‌ ، در جوابم‌ فرمود : چگونه‌ جسارت‌ كنم‌ و بگويم‌ لبيك‌ ، مى‌ترسم‌ خداوند در جوابم‌ بگويد : لا لبيك‌ ولا سعديك‌ .

مرتضی خالقی امتیاز به خبر :

ارسال نظرات

نام

ایمیل

وب سایت

نظرات شما

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

آرشیو اخبار